دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محسن چاوشی» ثبت شده است

۲۸
آبان

تو نمیگی من دلتنگت میشم؟ باید هرراهی که ازت خبر میگرفتم رو می بستی؟ باید انقدر مغرور باشی؟  می دونی که من به اندازه ی تو مغرورم؟ میدونستی انقدر میخوامت همه باهام بد شن؟ اگه میدونی و هیچکاری نمی کنی چرا انقدر مثل منی؟ چرا هردومون منتظریم اون یکی یه کاری کنه؟ قول میدی که اگه یه قدم بردارم توهم نزدیک تر شی؟ می دونی که تازه دارم میفهمم اون من بودم؟ همون که ازش می گفتی؟ خب لامصب وقتی مستقیم بهم چیزی نگی من کاری ازم برنمیاد...


که عادتت بدم یه گوشه بند شی

به مبتلا شدن علاقه مند شی


نشد که از دلم جدا کنم تورو

نشد نشد نشد برو برو برو

نشد که بی دهن صدا کنم تورو

تمام حرف من برو برو برو


تو داری از خودت فرار میکنی

داری با ریشه هات چیکار میکنی؟


  • عروسک کوکی
۲۸
آبان

دوست قشنگ ترین نعمت دنیاست؛ توی هر شرایطی باید دودستی نگهشون داری . همین!


رفیق من سنگ صبور غم هام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دل زده از لیلی ها
خیلی دلم گرفته از خیلی ها
نمونده از جوونی هام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور
 خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست 
موندی و راه چاره نیست
اگر چه هیچکس نیومد
سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش
طاقت بیارو مرد باش

  • عروسک کوکی