تو نمیگی من دلتنگت میشم؟ باید هرراهی که ازت خبر میگرفتم رو می بستی؟ باید انقدر مغرور باشی؟ می دونی که من به اندازه ی تو مغرورم؟ میدونستی انقدر میخوامت همه باهام بد شن؟ اگه میدونی و هیچکاری نمی کنی چرا انقدر مثل منی؟ چرا هردومون منتظریم اون یکی یه کاری کنه؟ قول میدی که اگه یه قدم بردارم توهم نزدیک تر شی؟ می دونی که تازه دارم میفهمم اون من بودم؟ همون که ازش می گفتی؟ خب لامصب وقتی مستقیم بهم چیزی نگی من کاری ازم برنمیاد...
که عادتت بدم یه گوشه بند شی
به مبتلا شدن علاقه مند شی
نشد که از دلم جدا کنم تورو
نشد نشد نشد برو برو برو
نشد که بی دهن صدا کنم تورو
تمام حرف من برو برو برو
تو داری از خودت فرار میکنی
داری با ریشه هات چیکار میکنی؟