دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

۲۸
دی

سعدی میگه :


ای دل نه هزار عهد کردی کاندر طلب هوا نگردی؟
کس را چه گنه؟ تو خویشتن را بر تیغ زدی و زخم خوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد از دعوی عشق روی زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد یا قصه‌ی عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه سپید کرده ست دوران سپهر لاجوردی
صلح است میان کفر و اسلام با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم اقرار به بندگی و خردی
با درد توام خوش است ازیراک هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحمل است و تسلیم ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم
  • عروسک کوکی
۰۹
دی

شب .....شب که میشه تو کوچه ی غم

 اشک من میشه ستاره

من چشمامو به ابرا میدم

 آسمون بارون می باره

میخونم آخ که دیگه فرنگیس 

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

 تو غصه زندونم کرد

دلم شده دیوونه

خدا خودش میدونه

کوچه دلش میگیره

سکوتشو میشکونه

پنجره ها با فریاد 

میگن کی باز میخونه


شب ..شب که میشه تو کوچه ی غم

اشک من میشه ستاره

من چشمامو به ابرا میدم

آسمون بارون می باره

میخونم آخ که دیگه فرنگیس 

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

تو غصه زندونم کرد

دلم شده دیوونه

کوچه دلش میگیره

سکوتشو میشکونه

پنجره ها با فریاد 

میگن کی باز میخونه

میخونم آخ که دیگه فرنگیس

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

تو غصه زندونم کرد

میخونم آخ که دیگه فرنگیس

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

تو غصه زندونم کرد

میخونم آخ که دیگه فرنگیس

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

تو غصه زندونم کرد

آخ که دیگه فرنگیس
  • عروسک کوکی
۰۲
آذر

این سومین باره که از دیروز دارم سعی می کنم اینجا بنویسم؛ دوبار قبلی رو نوشتم و پاک کردم.

به نوعی تنهایی رسیدم که دوست ندارم با دنیای بیرون از خودم ارتباط داشته باشم؛ اینکه بدونم کسی این ها رو می خونه هم حتی برام ترسناک شده.

از هرکسی غیر خودم میترسم ! یه جورایی سوشال فوبیا گرفتم.

همه ش از وقتی شروع شد که یاد گرفتم از تنهایی هام لذت ببرم یاد گرفتم خودم رو سرگرم کنم یاد گرفتم با خودم شاد باشم بدون اینکه شادی م رو به کسی وابسته کنم.

شاید اینا به خاطر فشارهای کاری و درسی باشه که این چند روزه روم هست شاید هم واقعی باشه.  باید بذارم که بگذره این زمان .


شخصیت هایی در من اند

که باهم حرف نمی زنند

که همدیگر را غمگین می کنند

که هرگز دور یک میز غذا نخورده اند

...

شخصیت هایی در من اند

که دارند دیر می شوند 

دارند پایین می روند

دارند غروب می کنند

...

من اما

با تمام شخصیت هایم

دوستت دارم. 


گروس عبدالملکیان

  • عروسک کوکی
۳۰
آبان

نوشتن شده برام تخلیه ی روحی...فرار کردن از فکرهای بیهوده... فرار از واقعیت.

منتها جای اینکه آزاد شم از اون فکرها بیشتر و بیشتر بهشون فکر میکنم و بیشتر خودم رو آزار میدم... مثل معتادی شدم که موادش هم دردشه هم دوای دردش... یه جورایی همون "چون طفل که از خوردن داروست پریشان"..!

  • عروسک کوکی
۲۶
آبان

از بدِ حادثه اینجا بدنیا اومدیم...اینجا بزرگ شدیم...و اگر خوش شانس باشیم اینجا نمی میریم...شهرمو ازم گرفتن نتونستم که مقاومت کنم...علایقمو ازم گرفتن نتونستم کاری کنم...محبوبمو خودم دو دستی تقدیم بقیه کردم... گیر کردیم واسه انتخابی میان جبر و جبر...

اینجا جای موندن نیست نه برای من نه بقیه...به اسارت عادت کردیم...تا رها بشیم میمیریم...

تو رگام به جای خون شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمیدم موندنم مرگ منه
عاشقم مثل مسافرعاشقم عاشق رسیدنه به انتها
عاشق بوی غریبانه کوچ تو سپیده غریب جاده ها
من پر از وسوسه های رفتنم رفتنو رسیدنو تازه شدن 
توی یک سپیده طوسی سرد مثل یک عشق پر آوازه شدن

  • عروسک کوکی