دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

۱۲ مطلب با موضوع «آهنگ» ثبت شده است

۲۶
آبان

یه وقتا یکی انقدر برات مهم میشه که توجه های بقیه رو نمیبینی بعد که به خودت میای میبینی همه رو باختی و اون رو... بعدش بازم توجه نمی خوای از کسی...همه رو باهاش مقایسه میکنی و چه بِه از اون باشن و چه نباشن پیشش کم میارن... اون وقته که نمی خوای دورو برت کسی باشه خودتو با کارو درس و هر چیزی که میتونی سرگرم میکنی که فراموشش کنی که بهش فک نکنی ولی اون تو قلبت نمیمیره همیشه یه گوشه هست و ممکنه کمرنگ بشه اما همیشه زنده میمونه...شاید یه روزی یه وقتی یه جایی باز ببینیش و داغی که به دلت مونده تازه شه... و بدترین قسمتش اینه که خودشم نمیدونه که چقدر عزیزه برات و چقد میتونه بهم بریزدت..


چی تو چشاته که تو رو انقد عزیز میکنه؟

این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه

اینکه نگات نمی کنم یعنی گرفتار توام

رفتن هم ولی نترس من که طرفدار توام

هرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت

بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت

منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی

هیچوقت نخواستم ببینیم تو لحظه ی ناراحتی

میخواستم نبخشمت یکی ازت تعریف کرد

دیدن تنهایی تو منو بلاتکلیف کرد

بیا و معذرت بخواه از جشنی که خراب شد

از اونکه واسه انتقامم از تو انتخاب شد

هرچی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نذاشت

بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت

منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی

هیچوقت نخواستم ببینیم تو لحظه ی ناراحتی


  • عروسک کوکی
۰۱
مهر
کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد عاشق؟
که پر کشیدی بی پروا به جستجوی شقایق
کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم خورشیدو بیرون بیاریم

همونقدری که آخر اسفند و اوایل بهار هنوز برام ذوق داره ، آخر شهریور و اوایل پاییز هنوزم برام دلهره داره. هنوز آخر شهریور میرم برای خودم لوازم التحریر میخرم حتا شده یه دفتر یا یه خودکار ولی میخرم و تا روز اول دانشگاه ازش استفاده نمیکنم. هنوز پاییز که شروع میشه آهنگایی که خزون داره تو شعرش گوش میدم. هنوز اول هر پاییز سردرگم میشم و اول هر بهار آرامش دوباره میاد سراغم . هنوز روز اولی که میرم دانشگاه غریبی میکنم و استرس دارم. هنوز هر اول مهر میگم امسال دیگه درسخون میشم اما باز شروع میشه و خبری از درسخون شدن نیست.
من هنوز یه بچه ی اول دبستانی درونم زندگی میکنه که اول مهر بغض داره و نمیخواد هفت صبح بیدار شه.
و هنوز به حرف حضرت حافظ معتقدم که "آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد "
  • عروسک کوکی