دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۲
آبان

نمیدونم خوبه یا بد ؛ ولی تو این سال های عمرم یاد گرفتم که هر چیزی اسمش بشه عادت خوب نیست... اول میشه عادتت بعد اسمش میشه اعتیاد و بعد همه ی وجودتو می گیره و ترکش سخت میشه.یوقتایی هم انقدر بهش خو میگیری که در برابر ترکش مقاومت میکنی ؛ مثل اینکه داری تو باتلاق فرو میری ولی عاشق اون باتلاقی.

من به نوشتن معتادم ؛ اگر ننویسم خفه میشم ، دلم میگیره. خونده شدن یا نشدن هم برام مهم نیست هدف نوشتنه و بس . تو هر قالبی به هر شکلی نیاز دارم که بنویسم.

  • عروسک کوکی
۲۱
آبان
یه سری هدف مشخص کردم که باید برسم بهشون و چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد؛ همین.
  • عروسک کوکی
۲۰
آبان
گفتم: بیخیال اهمیت نده چی میگن بقیه ... never mind
-من که اهمیت نمیدم تو خودتم این جوری ای؟
+آره ..من نظر هیچکسی برام مهم نیس چیز عجیبیه؟!
-معمولا دخترا اینجوری نیستن ..چی سرشون بیاد که اینجور بشن...

راستش خودمم یادم نمیاد چی شد که اینجور شد. شاید اون چند ماهی که با اون چند نفر حرفم شد و حرفشون سنگین بود و تنها روشی که باعث میشد دردش کمتر بشه همین بود...همین که اهمیت ندم چی میگن...شاید هم بعد اون نگاهای بچه ها که اختلافات بین خودمون رو فهمیده بودن؟...یا نه شاید بعد اینکه یکی دیگه به من ترجیح داده شد؟... باز اینم مهم نیست...مهم اینه که من مُردم..من دیگه خنثی شدم... خنثی شدم و دیگه حسی ندارم به هیچکسی...به هیچ چیزی...دیگه هیچی دوست داشتنی نیست...بودن فقط یه رنجه..

نگفتمت نرو گلایل این زمین به قدر یک کفن کفافِ ریشه نمیدهد...
  • عروسک کوکی
۱۹
آبان

حمایت ؛ هیچوقت کسی پشتم نبوده و پیش همه تنها بودم . نه اونقدر قوی بودم که بی نیاز باشم از حمایت نه اونقدر محبوب که بقیه پشتم باشند. خودم بودم و خودم. اطرافیانم هم قوی تر از من نبودند.

حالا این چند روز ...این چند وقت اتفاق های تلخ ساده می افتد و کسی پشتم نیست؛ مثل همیشه.

اگر بگذره و چند سالی باز هم روی پای خودم بمونم بعدش دیگه از اعتماد میترسم از تکیه کردن میترسم..تکیه گاه میشم.

پشت هر مرد موفقی یه زن هست و پشت هر زن موفقی دیوار...


هر شب تجاوز به یک خاطره از هم دریده شدن یکسره
اینگونه بی تو ببین چنگ بر آسمان می زنم بی محابا
سیل عرق زیر این روسری چشمان هیز دو تا مشتری
تشویشم از خشم تند پدر عاشق شدن زیر خط خطر

  • عروسک کوکی
۱۸
آبان

شاید این طولانی ترین ارتباطی بود که توش خودم بودم ...خود واقعیم بدون هیچ تعارفی بدون هیچ نقابی...راحتِ راحت

فک میکردم میتونست از بهترین دوستام باشه...واسه همین سعی کردم آهسته و پیوسته باشه دوستیمون...نه خودمو کشتم به خاطرش نه هیچوقت سرد بودم

دلم تنگ شده واسه اون موقه که میگفتی فقط چون تو بودی هرکی دیگه بود فلان میکردم... موقعایی که میگفتی فقط به خاطر تو فلان...یادت میاد اصن؟ میگفتی هرچی میخوای غر بزن؟..

اینا از جنس جمله های بهترین دوستام بود و تو هیچوقت دیگه مثل اونا نیستی

هیچوقت مثل همین حالا ازت بیزار نبودم...از تو و همه متعلقاتت متنفرم...

شاید دوری و بی خبری راه حل باشه شایدم پاک کردن صورت مساله...ولی الان ترجیحش میدم


حسودم،

حسودم،

به انگشت‌هایت

وقتی موهایت را مرتب می‌کنند

حسودم،

به چشم‌هایت

وقتی تو را در آینه می‌بینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش

رنگ پیراهنت را عوض می‌کند

 

چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛

- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -

 

حسودم

و هی می‌ترسم از تو

از خودم

از او

می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند

 

تو دور می‌شوی

من

فرو

می‌روم در غار تنهایی‌ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها

دنیایم را وارونه کرده‌ست

  • عروسک کوکی