دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

۱۹
آبان

حمایت ؛ هیچوقت کسی پشتم نبوده و پیش همه تنها بودم . نه اونقدر قوی بودم که بی نیاز باشم از حمایت نه اونقدر محبوب که بقیه پشتم باشند. خودم بودم و خودم. اطرافیانم هم قوی تر از من نبودند.

حالا این چند روز ...این چند وقت اتفاق های تلخ ساده می افتد و کسی پشتم نیست؛ مثل همیشه.

اگر بگذره و چند سالی باز هم روی پای خودم بمونم بعدش دیگه از اعتماد میترسم از تکیه کردن میترسم..تکیه گاه میشم.

پشت هر مرد موفقی یه زن هست و پشت هر زن موفقی دیوار...


هر شب تجاوز به یک خاطره از هم دریده شدن یکسره
اینگونه بی تو ببین چنگ بر آسمان می زنم بی محابا
سیل عرق زیر این روسری چشمان هیز دو تا مشتری
تشویشم از خشم تند پدر عاشق شدن زیر خط خطر

  • عروسک کوکی
۱۸
آبان

شاید این طولانی ترین ارتباطی بود که توش خودم بودم ...خود واقعیم بدون هیچ تعارفی بدون هیچ نقابی...راحتِ راحت

فک میکردم میتونست از بهترین دوستام باشه...واسه همین سعی کردم آهسته و پیوسته باشه دوستیمون...نه خودمو کشتم به خاطرش نه هیچوقت سرد بودم

دلم تنگ شده واسه اون موقه که میگفتی فقط چون تو بودی هرکی دیگه بود فلان میکردم... موقعایی که میگفتی فقط به خاطر تو فلان...یادت میاد اصن؟ میگفتی هرچی میخوای غر بزن؟..

اینا از جنس جمله های بهترین دوستام بود و تو هیچوقت دیگه مثل اونا نیستی

هیچوقت مثل همین حالا ازت بیزار نبودم...از تو و همه متعلقاتت متنفرم...

شاید دوری و بی خبری راه حل باشه شایدم پاک کردن صورت مساله...ولی الان ترجیحش میدم


حسودم،

حسودم،

به انگشت‌هایت

وقتی موهایت را مرتب می‌کنند

حسودم،

به چشم‌هایت

وقتی تو را در آینه می‌بینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش

رنگ پیراهنت را عوض می‌کند

 

چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛

- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -

 

حسودم

و هی می‌ترسم از تو

از خودم

از او

می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند

 

تو دور می‌شوی

من

فرو

می‌روم در غار تنهایی‌ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها

دنیایم را وارونه کرده‌ست

  • عروسک کوکی
۰۱
مهر
کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد عاشق؟
که پر کشیدی بی پروا به جستجوی شقایق
کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم خورشیدو بیرون بیاریم

همونقدری که آخر اسفند و اوایل بهار هنوز برام ذوق داره ، آخر شهریور و اوایل پاییز هنوزم برام دلهره داره. هنوز آخر شهریور میرم برای خودم لوازم التحریر میخرم حتا شده یه دفتر یا یه خودکار ولی میخرم و تا روز اول دانشگاه ازش استفاده نمیکنم. هنوز پاییز که شروع میشه آهنگایی که خزون داره تو شعرش گوش میدم. هنوز اول هر پاییز سردرگم میشم و اول هر بهار آرامش دوباره میاد سراغم . هنوز روز اولی که میرم دانشگاه غریبی میکنم و استرس دارم. هنوز هر اول مهر میگم امسال دیگه درسخون میشم اما باز شروع میشه و خبری از درسخون شدن نیست.
من هنوز یه بچه ی اول دبستانی درونم زندگی میکنه که اول مهر بغض داره و نمیخواد هفت صبح بیدار شه.
و هنوز به حرف حضرت حافظ معتقدم که "آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد "
  • عروسک کوکی
۰۱
مهر

امروز بعد مدت ها وبلاگ یکی از دوستان رو خوندم و حس کردم که چقدر دلم میخواد بازم وبلاگ نویسی کنم؛ برای خودم برای دلِ خودم... و این مصادف شد با اولِ پاییز.

خلاصه که حس کردم دلتنگم برای نوشتن برای طولانی نوشتن برای وبلاگ نویسی تنگ شده و تا باز سرم شلوغ نشده و نوشتن برام به اولویت آخر درنیومده شروع کنم.


  • عروسک کوکی