دست نوشته های تنهایی یک انسان خسته

never give up

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

نگفتمت نرو؟

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ
گفتم: بیخیال اهمیت نده چی میگن بقیه ... never mind
-من که اهمیت نمیدم تو خودتم این جوری ای؟
+آره ..من نظر هیچکسی برام مهم نیس چیز عجیبیه؟!
-معمولا دخترا اینجوری نیستن ..چی سرشون بیاد که اینجور بشن...

راستش خودمم یادم نمیاد چی شد که اینجور شد. شاید اون چند ماهی که با اون چند نفر حرفم شد و حرفشون سنگین بود و تنها روشی که باعث میشد دردش کمتر بشه همین بود...همین که اهمیت ندم چی میگن...شاید هم بعد اون نگاهای بچه ها که اختلافات بین خودمون رو فهمیده بودن؟...یا نه شاید بعد اینکه یکی دیگه به من ترجیح داده شد؟... باز اینم مهم نیست...مهم اینه که من مُردم..من دیگه خنثی شدم... خنثی شدم و دیگه حسی ندارم به هیچکسی...به هیچ چیزی...دیگه هیچی دوست داشتنی نیست...بودن فقط یه رنجه..

نگفتمت نرو گلایل این زمین به قدر یک کفن کفافِ ریشه نمیدهد...
  • عروسک کوکی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی